|
با بچهها در اتاق عمل بودیم که یک دفعه تمام تنمان آتش گرفت و اصلاً بعدها هم کسی نفهمید این گاز شیمایی چه بوده؟ خردل، سیانور و یا مخلوطی از گازهای مختلف شیمایی...!
به گزارش عتلمدار بصیر: بازماندگان دوران هشت سال دفاع مقدس هر کدام نشانه ای دارند. گروهی از آنان رزمنده، گروهی جانباز و گروهی دیگر آزاده. اما در این میان کسی صدای خس خس سینه های جانبازان شیمیایی را نمی شود صدایی که در کوچه پس کوچه های شهری شلوغ گم شده و کسی سراغ آنها را نمی گیرد. آنچه که در دیدار با شهدای زنده به خرمن جانمان آتش می زند،از غم غربت این اسطورها که نه از تاول خشک ،خس خس سینه ها ، ریه ای سوخته و چشمانی کم سو گلایه کنند بلکه وقتی که میگویند کسی به ما سری نمی زند. صفری علی قنبری گرجی یکی از شهدای زنده ای است که ما را در این شهر شلوغ به خود خواند . صفری علی در حالی به درجه جانبازی نائل آمد که در تمام عملیات های 8 سال دفاع مقدس به غیر از کربلای 4 که به همراه همسر محترمشان به حج تمتع مشرف شدند شرکت کرد. جانباز 55 درصدی که شرایط سختی را در دوران جانبازی گذراند و تمام عمر خود را مدیون همسرش میداند، میگوید: سختی های مرا کسی ندید غیر از من و خدا و همسرم، من تمام عمرم را مدیون همسرم هستم. قنبری در ادامه با بیان اینکه در تاریخ 9/5/1367 و چند روز قبل از صدور قطعنامه جنگ ایران و عراق ما به همراه گروه درمانی و بهداری بعنوان تکنسین اتاق عمل در شلمچه جانباز شیمیایی شدیم یادآور شد: با وجود اینکه ماسک، لباس و تمام تجهیزات ضد شیمیایی را داشتیم اما خدا خواست که به درجه جانبازی نایل شوم. او می گوید: حال سختی بود با بچه ها در اتاق عمل بودیم که یک دفعه تمام تنمان آتش گرفت و اصلا" بعدها هم کسی نفهمید این گاز شیمایی چه بوده؟ خردل، سیانور و یا مخلوطی از گازهای مختلف شیمایی...! قنبری ادامه می دهد: بلافاصله ما را به همراه همرزمان و همکارانمان به بیمارستان بهشهر برای درمان و مداوا انتقال دادند اما تاولها روز به روز بزرگتر و بیشتر میشد و سرفهها خون آلودتر... تا اینکه بالاخره برای درمان از بیمارستان بهشهر به دلیل وخیم بودن حالم در بیمارستان امام حسین(ع) تهران بستری شدم. این جانباز شیمایی با بیان اینکه از ناحیه چشم و داخلی و ریه مجروح است، می گوید: دوران سختی را گذراندم که بسیار برای همسرم مشکل بود چون به تنهایی باید به من رسیدگی می کرد. برای رفتن به جبهه از هم سبقت می گرفتند بتول اسحاقی همسرصبور این جانباز شیمایی نیز در سخنانی می گوید: من و دو فرزندم روستای گرجی محله خانه خواهرم بودیم که برادر شوهرم امد و گفت: بیا برویم بهشهر، گفتم: چه شده، گفت: تو بیا برویم .به نزدیک خانمه مان که رسیدیم، گفت: برویم بیمارستان گفتم: چرا، گفت: دوستان صفرعلی جانباز شده اند و بیمارستان هستند برویم عیادت شان، من هم قبول کردم و رفتم وقتی وارد اتاق شدیم دیدم کل اتاق پر از مجروح است و شوهرم نیز یکی از آنهاست، حال شوهرم و پورحبیب (همرزم آقای قنبری) وخیم تر بود و آنان را به بیمارستان امام حسین(ع) تهران منتقل کردند در آنجا هم شوهرم حالش خیلی بد بود که پور حبیب گفت: بیایید او را ببرید اینجا دوام نمی آورد. همسر قنبری در ادامه می گوید: 4 سال تمام بدنش تاول و پوست اندازی داشت و باید روزی سه تا چهار مرتبه حمام می رفت و استحمام می کرد، روزگار سختی برای شوهرم بود ولی خدا را شکر کم کم با نگهداری ها و کنترل به موقع بهتر شد و از آن خون بالا آوردن و تاول و پوست اندازی نجات پیدا کرد. خانم اسحاقی که خود از خانواده شهدا است و برادر 15 ساله اش مفقودالاثر عملیات کربلای 5 است در رابطه با دلیل حضور همسر، برادر و اقوام در جبهه می گوید: آنها با عشق به جبهه می رفتند. برادر 15 ساله ام همان روزی که می خواست به جبهه برود، به او گفتیم نرو الان موقع درس خواندن توست؛ اما او گفت اگر من نروم جبهه، جنگ تمام می شود. آنها برای رفتن به جبهه از هم سبقت می گرفتند من هم با اینکه دو بچه خردسال داشتم اما مانع همسرم نشدم چون همه ما در برابر این انقلاب مسئولیت داریم و هر زمان که جنگ باشد آماده ایم. نان کپک زده می خوردیم قنبری در ادامه سخنان خود با اشاره به وضعیت جبهه و جنگ می گوید: گرسنگی مجبورمان می کرد که نان کپک زده بخوریم، می خوردیم و بدون اعتراض برای وطن با جان و دل تلاش می کردیم تا دشمن از خاک ما بیرون رود و چشم طمع به خاک و ناموس ما نداشته باشد. تلخ ترین و شیرین ترین ایام دفاع مقدس وی همچنین با اشاره به تلخ ترین و شیرین ترین خاطره ایام دفاع مقدس می گوید: شیرین ترین خاطره مربوط به زمانی است که ما مجروحی را نجات می دادیم مثلا" در عملیات والفجر 8 مجروحی را آوردند که جراحت فراوان داشت و نمی توانست نفس بکشد من هم با تیغ گلویش را شکافتم و لوله گذاشتم داخل حلقش تا نجات پیدا کند و دوباره به زندگی برگشت و یا رزمنده ای که فشارش به بیست رسیده بود و اصلا" پایین نمی اومد همه قطع امید کردند و من با برگرداندن یک مخزن او را به زندگی برگرداندم بهترین خاطرات من است؛ اما بدترین خاطره هر روزی که رزمنده ای در کنار ما به شهادت می رسید و فاتحه می دادیم، بدترین و تلخ ترین خاطره بود. گروهمان معروف بود به" آبلیمو" وی با اشاره به اینکه در جبهه به گروه آبلیمو مشهور بودند خاطر نشان کرد: از بس که آبلیمو می خوردیم به این اسم مشهور شدیم و دشمن می گفت: اگر بچه های آبلیمو را ببینیم سر می بریم و فرماندهان ما هم می گفتند هر وقت این گروه آبلیمو می آیند ما آرام هستیم و دلهره مجروحان را نداریم. کاش شهید می شدم و این وضع را نمی دیدم قنبری با اشاره به شرایط بدحجابی در جامعه می گوید: کاش شهید می شدم و وضعیت حجاب و بی بندوباری در شهر و جامعه را نمی دیدم من خجالت می کشم با این اوضاع بیرون بروم برای همین اکثرا در خانه هستم و به خیابان و کوچه و بازار نمی رویم. این یادگار دفاع مقدس در ادامه می گوید: متاسفانه اکنون والدین آنطور که باید متوجه فرزندان خود نیستند و از طرفی هم نمی توانند در برابر خواسته های فرزندان بیایستند و توجه بی مورد به خواهش فرزندان جامعه ما را به این وضعیت رسانده است. این جانباز شیمیایی می گوید: ما مقام ، منصب و پول به جبهه نرفتیم. والله ان زمان هیچ کسی برای این مسائل به جبهه نرفت چون فکرش را هم نمی کردیم که برگردیم چه برسد به اینکه چیزی هم به ما برسد! او می گوید: جبهه مدرسه عشق و کارخانه انسان سازی بود که رزمنده ها در آنجا ایثار را دیکته می کردند. قنبری با اظهار تاسف از حملات شیمایی گروه های تروریستی در سوریه خاطر نشان کرد: وضعیت خطرناک و اسفناکی اکنون در سوریه حاکم است ، ما با وجود مسلح بودن به لباس و ماسک شیمیایی به شدت مجروح شده بودیم ، حالا خوب درک میکنم مردم و کودکان بی پناه و سوریه چه زجری از گاز های شیمیایی می کشند. تنها راه نجات آنان همدلی و هماهنگی است و باید بدانند با نفاق و دو دستگی ها نمی توانند جایگاه واقعی داشته باشند. امروز کوچه پس کوچه های شهر ما جانبازانی را در خود دارد که حرف های فراوانی برای گفتن دارند مردان و زنانی که از کاروان شهدا جا مانده اند حرف های زیادی برای گفتن دارند که منتظر گوش های شنوایی هستند تا خاطرات و ناگفته ها جنگ را برای دیگران بازگو کنند و به صورت زنده و حاضر 8 سال دفاع مقدس را به تصویر بکشند. ای که از کوچه معشوقه ما میگذری... بر حذر باش که سر میشکند دیوارش منبع: بلاغ
تاریخ ارسال مطلب : سه شنبه 92/6/12 | نویسنده : alamdarbasir
|
|
تمامی حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به علمدار بصیر می باشد و انتشار مطالب با ذکر منبع مانعی ندارد.
طراحی و اجرا : مرکز فرهنگی صالحون |