سفارش تبلیغ
صبا ویژن
" سلام بر شما ... از این که از علمدار بصیر بازدید نمودید ، بسیار خرسندیم . از طریق نظرات می توانید پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در میان بگذارید "

 

آخرین مطالب
پیوند دوستان
من در مقابله با این مشکلات حس نزدیک شدن به خدا را آموختم اعتقاداتم قوی تر شد و همیشه از خدا خواستم تنها روزی حلال برای فرزندانم قرار دهد حتی اگر اندک باشد ....

به گزارش علمدار بصیر: از دست دادن همسر، می تواند از جمله ناگوارترین اتفاقات زندگی یک فرد تلقی شود؛ مرگ کسی که بیشتر ساعات زندگی خود را با او بوده ایم، به او عشق ورزیده ایم، با او مشاجره کرده ایم، زیر یک سقف خفته و برسر یک سفره غذا خورده ایم و... .
 از بین رفتن یک فرد نزدیک ،انسان را با واقعیت زندگی روبرو می سازد و آن این است که ما هیچ چیز از آن خود نداریم. 
اما زمانی که زنی شوهرش را از دست می دهد در حالی که در جامعه ای مردانه زندگی می کند، همه این تراژدی ها و مصیبت مرگ عزیز در برابر مشکلات مختلفی که از زمان مرگ «مرد خانه» گریبانگیر زن می شود رنگ می بازند و زن تازه در می یابد که در نبود شوهر می بایست برای حفظ خانواده و فرزندانش چه سختی هایی را به جان بخرد.
خانم محمودی یکی از زنان سرپرست خانواری  است که هنگام مرگ همسر برای حفظ و صیانت از خانواده تلاش می کند و به جنگ با مشکلات زندگی می پردازد.
مدت 8 سال شده که زندگی را با تمام توان چرخانده است سه فرزند دارد و تمام آرزویش را به ثمر رساندن فرزندانش می داند.
در ادامه گفتگوی خبرنگار زن امروز  را با وی بخوانید:
خانم محمودی گفت:در نبود همسرم مشکلات زیادی برایم بوجود آمد احساس کمبود کردم احساس ترس ،ترس از ضعیف بودن و آسیب دیدن واینکه  تکیه گاهم را از دست داده ام و کسی نیست تا از من حمایت کند
با خودم گفتم من تنها هستم از این به بعد باید بار زندگی را به دوش بکشم و از فرزندانم حمایت کنم برای فرزندانم نیز سخت بود و هنوز هم سخت است و حاضر نیستند کسی این موضوع را بداند وقتی تنها شدم تازه به خدانزدیک تر شدم
هیچ درآمدی نداشتم خانه اجاره ای و مایحتاجی برای اداره زندگی نداشتم  حتی سوادی آن چنانی نداشتم تا بتوانم کاری کنم و حتی نمی خواستم از خانواده کمک بگیرم ....
خیلی ها به من گفتند سرپرستی فرزندانت را به کسی دیگر واگذار کن تو نمی توانی برایشان کاری کنی حتی یک لحظه هم این فکررا نکردم که ازفرزندانم جدا شوم.
 برخی نا امیدم کردند وبرخی  روحیه می دادند که می توانم از پس مشکلات برآیم.
سه فرزند داشتم پسرم یک ساله بود و دو دخترم یکی 7 ساله و دیگری 5ساله.
دنبال کار رفتم واز کسانی که ذره ای امید به آنها داشتم کمک گرفتم یک همسایه خوب یا یک فامیل خوب...... که به من راه حل بدهند....
اول برای کمک گرفتن به امور بانوان استانداری رفتم و مشکلات خودم را گفتم اما راه حلی به من ندادند و نتیجه ای نگرفتم بعد از آن بهزیستی رفتم بسیاری از کارمندان آنجا خانم بودند احساس کردم مرا بهتر درک می کنند از محیط های مردانه خوشم نمی آمد و زمانی که مشکلاتم را برایشان می گفتم نگاهها تغییر می کردو حس تحقیر به من دست می داد اما زمانی که به بهزیستی رفتم و درک متقابل آنها را دیدم ، آرام گرفتم و مطمئن بودم می توانند کمکم کنند.ارتباط برقرار کردن برایم راحتتر بود وهنوز هم به خاطر راهنمایی هایی که کردند مدیونشان هستم
تحت پوشش قرار گرفتم اما درآمدی نداشتم کاری مناسب هم پیدا نمی کردم به  گروه های همیار بهزیستی  که در زمینه شیرینی پزی و سبزی پاک کنی فعالیت می کردند معرفی شدم محیطی زنانه بود و راحت می شد کار کرد...
 البته بیشتر مسئول فروش بودم به مسئولی در ادارت مختلف می سپردم برایم سفارش جمع کند و بعد هم بسته های سبزی سفارشی را می بردم. برخی اوقات تا نیمه های شب با فرزندانم مشغول تمیز کردن سبزی ها می شدیم وگریه های بچه هایم را به خاطر خستگی شان می دیدم  اما مجبور بودم چون دلم نمی خواست از هر طریقی برایشان روزی تهیه کنم.
از این اداره به آن اداره برای سفارش می رفتم تا سبزی ها  به فروش برسد و هزینه های فرزندانم تامین شود برخی روزها اصلا فروش نداشتیم و نذر می کردم... تا سبزی هایم فروش رود.
به خاطر حساسیتی که برایم از پاک کردن سبزی ایجاد شد این کار را کنار گذاشتم و دنبال کار دیگری بودم و با وساطت یکی از آشنایان  مدت دو سال است که به صورت ساعتی در جایی مشغول کار هستم.
خانه هم  نداشتیم از طریق بنیاد مسکن و بهزیستی وام و زمین گرفتم تا خانه بسازم البته به خاطر هزینه های بالا هنوز تمام نشده است.
دوستانم خیلی تشویقم کردند تا درس بخوانم الان با دخترم هم کلاس هستیم هم درس می خوانم هم کار می کنم و هم به فرزندانم رسیدگی می کنم.
در تمام لحظات سخت زندگیم حس کردم به خدا نزدیک ترم و حس دعا کردنم بیشتر بوده و زمانی که مشکلی ندارم فکر می کنم از خدا دور می شوم.
 من در مقابله با این مشکلات حس نزدیک شدن به خدا را آموختم اعتقاداتم قوی تر شد و همیشه از خدا خواستم تنها روزی حلال برای فرزندانم قرار دهد حتی اگر اندک باشد.
هشت سال از آن موقع گذشته و فرزندانم را تربیت کردم پای آنها ایستادم اما هنوزفکر می کنم  تمام بار عاطفی آنها را تامین نکردم اما تلاشم را کرده ام.
البته با تمام این ها خودم را موفق نمی دانم و تمام اینها  را امتحان می دانم اما خدا هر موفقیتی که به من داده همه جوره مرا آزمایش کرده است.
 لحظه هایی در این مدت برایم اتفاق افتاد که خیلی هم سخت بود بسیاری از مشکلاتم را با نماز و قرآن خواندن حل نمودم و اگر هم کار اشتباهی می کردم خودم را جریمه می کردم و تاوان آن کار را هم دادم.
این اخلاقم در تربیت فرزندانم نیز تاثیر گذاشته است وگاهی اوقات من از آنها درس می گیرم سعی کردم خوب تربیتشان کنم و معتقد به روزی حلال بودم طوری که بوده نان شب را نداشتیم اما به مال دیگران دست نزدم.

گاهی فشار کار آنقدر زیاد بود که روح به طوری و جسم به طوری درگیر می شد اما بازهم برای بچه ها وقت گذاشته ام و با ذکر گفتن و صبرکردن روح خسته ام را تسلا می بخشیدم.

همیشه با خودم می گویم اگر پیشنهادهایی که آن موقع دیگران به من می کردند و من عملی می کردم امروز خیلی پشیمان بودم.

برای خودم آرزوی کربلا و مکه دارم . برای بچه ها دنیا دنیا آرزو دارم بزرگترین آرزوم این است که خدا را فراموش نکنند و اشتباهی که تاوان بدهند را انجام ندهند دنیا دار مکافات است هرآنچه کاشتی درو می کنی دوست دارم فرزندانم خداشناش باشند.

در پایان هم باید بگویم از جمله مشکلات زنان سرپرست خانوار شغل است ،اگر زنان سرپرست خانوار به لحاظ شغلی حمایت شوند نیازی به حمایت های نهادها ندارند و مشکلی دیگری هم که وجود دارد جایگاه اجتماعی زنان سرپرست خانوار است و اینکه دیگران دید خوبی به این زنان ندارند به نظرم مردم باید درباره این زنان تغییر دیدگاه دهند.





تاریخ ارسال مطلب : سه شنبه 92/12/13 | نویسنده : alamdarbasir


 

تمامی حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به علمدار بصیر می باشد و انتشار مطالب با ذکر منبع مانعی ندارد.
طراحی و اجرا : مرکز فرهنگی صالحون